یادی از ایرج بسطامی
یادی از ایرج بسطامی |
شهر بم باید بهترین خوانندههای خود را جوانمرگ ببیند، داریوش رفیعی و ایرج بسطامی هر دو قلندروار زیستند و پشت پا به مال دنیا زدند، اما ایرج بسطامی از روزگار هم لگد خورد. وقتی با گروه عارف به سرپرستی استاد پرویز مشکاتیان نخستین نوار خود مژده بهار را منتشر کرد، مردم با صدای آسمانی و صوت داوودی او آشنا شدند، رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند. چه روزها و چه شبها را با ایرج بسطامی طی کردم و چه غمنامههایی داشت. با همه روح بلندش از دنیا چیزی نمیخواست، فقط سرپناهی و آن هم با همه کوشش و همت دوستان و آشنایان چند صباحی بیش نپایید و ایرج دوباره دل به آسمان کویر سپرد. وقتی برادرش که گرفتار حادثهای شد اعدام گردید به گفته خود به آخر خط رسید و زمانی که استاد مشکاتیان گوشه انزوا اختیار کرد آخرین امید خود را نیز از دست داد و عطای تهران را به لقایش بخشید. از همه برید و در گوشه انزوای بم صدای آسمانی خود را مخفی کرد. دوستانی مانند کیوان ساکت، حمید متبسم و محمدرضا درویشی هرازگاهی که ایرج دل و دماغی داشت او را از انزوا خارج میکردند و همت مردان هنردوست کرمانی هم کارساز نشد. اگر کلاس درسی داشت به دلخواه خودش زمان و مکان آن را تعیین میکرد و گاه مدتها سکوت... آخرین باری که او را دیدم میدان ارگ بود، یکی دو ماه پیش، در رادیو کاری داشت و من از دادسرای تازه تاسیس بیرون آمده بودم. با هم در سطح شهر دوری زدیم و تقریبا گوینده من بودم. نه خندهای، نه شادی و نه حتی امیدی به زندگی. ناگهان بغضش ترکید و سکوت... آنگاه دل و دست از دست داده، آخرین کاری که با آقای مشکاتیان روانه بازار کرده بود را با عظمت خواند. همه ماشینهای اطراف مات و مبهوت بودند و سرانجام این رباعی را: گیرم که فلک همدم و همراز آید ناسازی دهر بر سر ساز آید یاران موافق از کجا جمع شوند؟ وین عمر گذشته از کجا باز آید؟ ایرج بسطامی دومین خواننده جوانمرگی است که بم از دست داده است. میشد او را نجات داد و این هدیه الهی به استان کرمان را که سالها باید بگذرد تا چنین صدایی و حنجرهای پیدا شود دلشکسته نساخت. در بم بسیاری از خانهها که از استحکامی برخوردار بودند جان ساکنان خود را نجات دادند. ایرج حتی سقفی گلی نداشت، خانه پدری او در بافت قدیمی شهر به اندک تکانی فرو میریخت که ریخت. حال اداره ارشاد کرمان، استانداری، مرکز کرمانشناسی و سایر مسؤولان که غم زلزله بم را دارند، این ضایعه را چگونه تحمل خواهند کرد؟ میشد سر پناهی برای ایرج ساخت، میشد دل شکسته او را مرهمی گذاشت، میشد چپ کوکخوان معروف ایرانی را در عمر کوتاه خود دلشکسته نکرد. سالها قبل وقتی کنگره جهانی بزرگداشت خواجویکرمانی را در کرمان برگزار کردند، ایرج بسطامی در اوج شکوفایی بود. افق مهر کاستی که از این یادواره باقی مانده است به حکایت موسیقیشناسان از بهترین کارهای ایرج و اوج هنری آقای مشکاتیان بعد از قطع همکاری با استاد شجریان است. آن روز ایرج گوشهای از نوار مژدهء بهار را هم خواند: دمی با دوست در خلوت، به از صد سال در عشرت من آزادی نمیخوانم که با یوسف زندانم به راستی بسطامی همه عمر در زندان بود، زندانی به وسعت صدای آسمانی خود. دلی شکسته و روحی حساس داشت. داغ برادر هیچگاه توش و توان گذشته را به او بازنگرداند و مرگ پدر که با اندک حقوق بازنشستگی، گوشهای از هزینهء رفتوآمد او به کرمان و بعضا تهران را تامین میکرد هم بغض او را فرو خوردهتر کرد. یک شب در منزلم به نواری از داریوش رفیعی همشهری خوش صدای ایرج گوش میدادیم، نواری که با صدای مادر داریوش رفیعی که سرگذشت این نوار را بازگو میکرد شروع میشد. آوازی در مایه دشتی که ایرج این مایه را بسیار دوست داشت با ضربی که پیدا بود پختگی صدای سوزناک داریوش رفیعی را ندارد و با غمناله دنبال صدا، ضرباهنگی محزون داشت. ایرج ناگهان شروع به خواندن کرد. فقط یک بار نوار را گوش داد و از من خواست اشعار خوانده شده را بنویسم و چه غوغایی... ایرج بسطامی بییار و یاور زیست و بییار و یاور مرد و اگر نبود همت آقای سیدمحمدعلی گلابزاده رییس مرکز کرمانشناسی، در گوری گمنام در کنار هزاران همشهری خود میغنود. ولی اکنون در قطعه هنرمندان آرام گرفته است و من آخرین اثر او رقص آشفته را گوش میدهم که چه زیبا شعر نیما را خوانده است: در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یادآوری یا نه من از یادت نمیکاهم... تو را من چشم در راهم. و موسیقی ایران تا ابد چشم به راه صدای محزون ایرج است، همانگونه که مشتاق صدای داریوش رفیعی. از: همت احمدی، سرمایه نهم دی هشتاد و چهار |